ثناثنا، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

ثنا بانو

عروسی عمو علیرضا (دوست بابائی )

دخترم امشب با بابایی و مامان شکوه رفتیم عروسی عمو علیرضا. دوست بابایی عمو محمد و مهدیا جون هم بودند. مهدیا جون 40روز از شما بزرگتر خیلی دختر گلیه،مامان جون شما هم دختر گلی هستی ولی امشب خیلی سر حال نبودی و همش گریه می کردی من ومامان شکوه هر کاری کردیم نتونستیم آرومت کنیم، آخر بابائی گرفتت و آرومت کرد. اینم عکس شما و مهدیا جون ...
7 مرداد 1391

شب هفتم ونامگذاری

 دخترم شب  هفتمت بود که تصمیم گرفتیم بالاخره اسمتو به همه اعلام کنیم  چون تا دو سه روز قبلش هم هنوز اسمت قطعی نشده بود.هر کس میومد دیدنت اسمتو میپرسید ما هم میگفتیم هنوز اسم نداره ولی هیچ کس باورش نمیشد.تا اینکه شب هفتم یه مهمونی کوچیک گرفتیم که فقط مامان بزرگا وبابابزرگ و خاله و عمو وعمه و دایی های خودم بودن واسمتو اونجا بود که به همه گفتیم. راستی یادم رفت بگم اسم های پیشنهادی: آیه_ ثنا _ثمین _علیا_ زینب _مبینا_ یسنا_ تسنیم ...
6 مرداد 1391

دو ماهگی و زدن واکسن

دخترگلم امروز دو ماهه شدی و وقت زدن واکسنت رسید ....قرار بود مامانی حاضرت کنه تا باهم بریم و واکسنتو بزنیم ...........وقتی خوابوندیمت رو تخت خیلی سر حال بودی و دست وپا میزدی و برای بابایی می خندیدی ولی نمیدونستی قراره چی کارت کنن ......موقع زدن واکسن یه خورده گریه کردی ولی زود خوابت برد گفتن ممکنه تب کنی و هر ٤ ساعت باید بهت تب بر بدیم....خدا رو شکر اصلا تب نکردی ولی مامانی میگفت دو ساعت بعد که از خواب بیدار شدی پات درد میکرده و همش جیغ می زدی وگریه میکردی و خلاصه مامانی و حسابی ترسونده بودی ....اونم زنگ زده بود خاله مریم اومده بود و دوتایی پاهاتو نگه داشته بودن تا تکون ندی و دردت بیاد ....ولی خدا رو شکر اونم زود تموم شد. ...
4 تير 1391

اولین دعای کمیل ثنا بانو

در25خرداد مصادف با آخرین شب جمعه ماه رجب با مادر جون و پدرجون و خاله جون همگی رفتیم دعای کمیل جای همه شما خالی بود چون اون شب مراسم ویژه وداع با شهدای گمنام هم بود.
29 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا بانو می باشد